Thursday, June 6, 1389 equal to 2010 Thursday 27 May
وبلاگ؛ شش روز پيش آزاد شدم، بچه ها هنوز دربندند Blog; six days before I was released, the children still Drbndnd
greenmanifesto.wordpress greenmanifesto.wordpress
ظهر عاشورا بازداشت شده است . Noon Ashura has been arrested. زير پل كالج چيزي از پشت به گردنش خورده و در ون نيروي سركوب به هوش آمده است . College under the bridge eaten something from behind her neck and Van intelligence force is suppressed. از آنجا به مكاني ناشناس برده شده و پس از سه روز كتك خوردن و بدون هيچ غذايي ، به اتفاق حدود 30 نفر ديگر به اوين منتقل شده . Since anonymous taken place three days after the beating and no food, together with about 30 others transferred to Evin. 139 روز بعد ، در غروبي دلگير در آهني اوين باز شده است و بدون حتي يك ريال پول ، وارد اتوبان يادگار امام شده . 139 days later, at sunset in sad iron Evin is open and without a single RLS money into the highway by Yadegar Imam. آزادي به قيد وثيقه اي كه دايي اش توانسته از همكاري بگيرد . Freedom of bail which cooperation could take his uncle. زمان آزادي را به خانواده اطلاع نداده اند و او با سوختگي روي پا كه حالا چرك هم كرده است ، با دمپايي زندان و شلواري به شدت پاره و كثيف به شهر خشمگين آمده و هيچ ماشيني سوارش نكرده . Time freedom to inform the family have left him with burns on both feet that now has pus, with jail slippers and pants heavily torn and dirty city of the angry and did not went through any machine. لنگان و گريان به راه افتاده و . Lngan and weeping to the path and fallen. . . . .
پرسيدم در اين مدت چه برخوردي با شما داشتند ؟ During this time I asked what approach you had? چشمش را در چشمم دوخت و دقيقه اي – تو بخوان سالي – در چشمانم خيره شد . Sewing eye in my eye and minutes - you read a year - in my eyes stared. سنگين صحبت ميكند . Heavy speaks. گويا دكتر خبر از ضربات سختي بر سرش داده است كه شايد تا سالها مجبور باشد عوارض آنرا با خود بكشد . News from the impacts doctor speaking to him is hard, perhaps years, is forced to kill it with complications. دقيقه اي در سكوت به من خيره شد و پيش از آنكه بغضش بتركد گفت : بچه ها هنوز در بندند . Minutes in silence and stared at me before Bghzsh Btrkd said: still adopt children.
در تمام مدت صحبتمان هر بار كه از او سوال كردم چه برخوردي با شما داشتند ، در چشمانم خيره ميشد . Shbtman at all every time I asked him what was your approach, was staring in my eyes. سكوتش او را تا دور دست ها ميبرد و پس از مدتي باز ميگفت : بچه ها هنوز در بندند . Their silence his hands away and takes a while back said: still adopt children.
گويا در طول بازداشتش ، يكبار هم به او خبر سكته دروغين مادرش را داده اند . Speaking during the arrest, once the news about his mother have false stroke. گفته اند در حال مرگ است و مرتب تو را ميخواند . Said the dying, and I read regularly. از او خواسته اند بنويسد كه به تحريك مجاهدين خلق به خيابان آمده است و چند اسم هم به او داده اند . Have asked him to write that the streets were stimulated MEK and several names are also given. گفته اند اگر بنويسي همين الان آزادت ميكنيم تا به ملاقات مادرت بروي . Said right now if you write Zadt we leave to meet your mother. آنقدر ننوشته كه خبر مرگ مادر را به او داده اند . Written so that the mother's death to have him. از شدت ناراحتي مويرگي در چشمش پاره شده و هنوز يك چشمش كامل نميبيند . Intensity of discomfort in his eyes capillary rupture and still does not see a perfect eyes. گويا عملي سخت در انتظارش است . Action is likely waiting for hardware. بعد از آزادي كه فهميده است همه خبر دروغ بوده . After all freedom is understood that the news was false. . . . .
از او پرسيدم و بسيار پرسيدم اما آنچه ديگرگون كرد مرا ، شرح سختي هاي زندان نبود . I asked and asked but much of what made me Dygrgvn description of the prison was not hard. شرح شكنجه هاي روحي و جسمي او و سايرين آنقدر منقلبم نكرد كه جملات پر اميدش مرا برآشفت . Description of physical and psychological torture he and others did so Mnqlbm Just fill Amydsh Brashft me.
از روحيه بالاي همبنديان ميگفت . Go Hmbndyan said the spirit. از اينكه آنها را ميزده اند ، خرد و خمير و نالان به اتاق مي انداخته اند و آنجا ، كانوني از مهر و عشق دوستي را بين يكديگر به اشتراك ميگذارده اند . The fact that they have Myzdh, pulp and weepy and have thrown the room, where the focal between October and love each other have subscribed Mygzardh. ميگفت هيچ كدام را نميشناختم روز اول اما امروز همه آنها را برادران تني خود ميدانم . None Nmyshnakhtm said the first day but today all of them I know his brothers ton. با هم گپ ميزديم . Chat with Myzdym. ساعتها رخوت زندان را با هم و به اميد ميگذرانديم . Hours paralysis in prison together and hope Mygzrandym. از وقتي كه ديگر حصارهاي امنيتي سست شد ، پس از حدود 20 روز اول ، ديگر محيط زندان آن ترس و بيم اول را نداشت . When the security of the other shaped to loose after about 20 days, to the prison environment, fear not the first. ديگر به بازجويان با ديده حقارت نگاه ميكرديم . Seen with other interrogators would've been looking at humility. آنها را زبونتر از سوسكهايي ميديدم كه گاهي شبها از زير در به اتاق مي سريدند . Zbvntr Svsk·hayy them from uncertainty that sometimes at night under the Srydnd room. ترس مال همان چند روز اول بود . Fear of mine was the first few days. بعد از آن كنك كه ميخورديم ، سوژه خنده بعدش ميشد در خفاي خودمان . After which kicked Knk, subjects were then laugh at ourselves Khfay. همه چيز سريع به خاطره تبديل ميشد و مسخره . Everything was fast and fun to become memories.
ميگفت زندانيان عمومي را هم در بعضي ساعات هواخوري ميديدم و اخبار بيرون ، روحمان را جلا ميداد . The general said the prisoners in some news hours and uncertainty Fresh air out, my soul would polish. همه ايستاده اند . All are standing. همه ايستاده اند . All are standing. همه ايستاده اند . All are standing. موسوي و كروبي و سايرين هم ايستاده اند و مقاوم . Moussaoui Karroubi, and others are standing and time-resistant. همين اخبار ، باورمان را تقويت ميكرد . The news, destroyed our beliefs strengthen your journey. برخي از زندان بانان هم همدردي ميكردند و محبت . Some peacekeepers prison time their sympathy and kindness. مشخص بود كه خون است دلشان از وضع ما . Was clear that hearts blood of our situation. به چشم خودش گريه هق و هق يكي از كارمندان زندانباني اوين را ديده بود . His eyes and crying Hq Hq staff of Evin prison guards had seen.
پرسيدم چه ميخواهي بكني ؟ Bkny what you asked? نميخواهي سفري بروي تا آب و هوايي عوض كني ؟ Not want to leave trip to climate change am? نميخواهي قدري دور شوي از اين جريانات ؟ Not want so walk away from this incident? و دوست داشتم به حرفم گوش كند كه خانواده اش مرا مسئول اندختن اين زنگوله برگردنش كرده بودند . Gonna come right back and loved to listen to my charge that his family had run the bell Brgrdnsh.
سرش را بالا آورد . Brought her up. در چشمانم خيره شد . In my eyes stared. اما اينبار نه سكوت كرد و نه در گلو بغضي داشت . This time, not silence, but he was not in the throat Bghzy.
كجا بروم ؟ Where to go? بچه ها هنوز آنجا هستند . Children are still there. بايد به خيابان برويم در اين ماه . Should go to the streets this month. بايد خيابانها را مال خود كنيم . We should own the streets. بچه ها هنوز آنجا هستند . Children are still there. سفر بروم ؟ Trip go? استراحت كنم ؟ I rest? نه ، 22 خرداد بايد به خيابان برويم . No, June 22 should go to the streets. همه مان . All identifying information. بايد بمانيم . Should stay. بايد كف خيابان بنشينيم تا به خواسته برسيم . Pavement should be asked to sit down to reach. بايد مقاومت كنيم . We must resist. بچه ها هنوز آنجا هستند . Children are still there. بايد به جاي آنها هم برويم . Instead they should go together. بايد . Be. . . . .
ديگر نميترسد او . Other Nmytrsd him. از هيچ چيز نميترسد . Nmytrsd nothing. ديگر باور دارد كه هيچ چيز آنقدر سخت نيست كه ارزش سكوت را داشته باشد . To believe that nothing is so difficult is that the value of silence. وقتي از حقير بودن بازجوهايش صحبت ميكرد ، آنقدر گفت كه دلم براي آنها سوخت . When Bazjvhaysh spoke of being humble, so I said that fuel for them. آنقدر بزنند ، آنقدر بيرحم نشان دهند خودشان را ، آنقدر كثيف و پست و ملعون باشند ، و بعد يك جوان 24 ساله ، آنها را با همه هاله كثيفي كه بر خود ساخته اند ، اينگونه حقير ببيند . Throw enough, ruthless enough to show themselves, so dirty and be damned post, and then a young 24 years old, with all their dirty halo that are made, to see such humble. سوسكي كه از زير در سلول سر ميخورد . Beetle that eats the head of the cell below.
وبلاگ؛ شش روز پيش آزاد شدم، بچه ها هنوز دربندند Blog; six days before I was released, the children still Drbndnd
greenmanifesto.wordpress greenmanifesto.wordpress
ظهر عاشورا بازداشت شده است . Noon Ashura has been arrested. زير پل كالج چيزي از پشت به گردنش خورده و در ون نيروي سركوب به هوش آمده است . College under the bridge eaten something from behind her neck and Van intelligence force is suppressed. از آنجا به مكاني ناشناس برده شده و پس از سه روز كتك خوردن و بدون هيچ غذايي ، به اتفاق حدود 30 نفر ديگر به اوين منتقل شده . Since anonymous taken place three days after the beating and no food, together with about 30 others transferred to Evin. 139 روز بعد ، در غروبي دلگير در آهني اوين باز شده است و بدون حتي يك ريال پول ، وارد اتوبان يادگار امام شده . 139 days later, at sunset in sad iron Evin is open and without a single RLS money into the highway by Yadegar Imam. آزادي به قيد وثيقه اي كه دايي اش توانسته از همكاري بگيرد . Freedom of bail which cooperation could take his uncle. زمان آزادي را به خانواده اطلاع نداده اند و او با سوختگي روي پا كه حالا چرك هم كرده است ، با دمپايي زندان و شلواري به شدت پاره و كثيف به شهر خشمگين آمده و هيچ ماشيني سوارش نكرده . Time freedom to inform the family have left him with burns on both feet that now has pus, with jail slippers and pants heavily torn and dirty city of the angry and did not went through any machine. لنگان و گريان به راه افتاده و . Lngan and weeping to the path and fallen. . . . .
پرسيدم در اين مدت چه برخوردي با شما داشتند ؟ During this time I asked what approach you had? چشمش را در چشمم دوخت و دقيقه اي – تو بخوان سالي – در چشمانم خيره شد . Sewing eye in my eye and minutes - you read a year - in my eyes stared. سنگين صحبت ميكند . Heavy speaks. گويا دكتر خبر از ضربات سختي بر سرش داده است كه شايد تا سالها مجبور باشد عوارض آنرا با خود بكشد . News from the impacts doctor speaking to him is hard, perhaps years, is forced to kill it with complications. دقيقه اي در سكوت به من خيره شد و پيش از آنكه بغضش بتركد گفت : بچه ها هنوز در بندند . Minutes in silence and stared at me before Bghzsh Btrkd said: still adopt children.
در تمام مدت صحبتمان هر بار كه از او سوال كردم چه برخوردي با شما داشتند ، در چشمانم خيره ميشد . Shbtman at all every time I asked him what was your approach, was staring in my eyes. سكوتش او را تا دور دست ها ميبرد و پس از مدتي باز ميگفت : بچه ها هنوز در بندند . Their silence his hands away and takes a while back said: still adopt children.
گويا در طول بازداشتش ، يكبار هم به او خبر سكته دروغين مادرش را داده اند . Speaking during the arrest, once the news about his mother have false stroke. گفته اند در حال مرگ است و مرتب تو را ميخواند . Said the dying, and I read regularly. از او خواسته اند بنويسد كه به تحريك مجاهدين خلق به خيابان آمده است و چند اسم هم به او داده اند . Have asked him to write that the streets were stimulated MEK and several names are also given. گفته اند اگر بنويسي همين الان آزادت ميكنيم تا به ملاقات مادرت بروي . Said right now if you write Zadt we leave to meet your mother. آنقدر ننوشته كه خبر مرگ مادر را به او داده اند . Written so that the mother's death to have him. از شدت ناراحتي مويرگي در چشمش پاره شده و هنوز يك چشمش كامل نميبيند . Intensity of discomfort in his eyes capillary rupture and still does not see a perfect eyes. گويا عملي سخت در انتظارش است . Action is likely waiting for hardware. بعد از آزادي كه فهميده است همه خبر دروغ بوده . After all freedom is understood that the news was false. . . . .
از او پرسيدم و بسيار پرسيدم اما آنچه ديگرگون كرد مرا ، شرح سختي هاي زندان نبود . I asked and asked but much of what made me Dygrgvn description of the prison was not hard. شرح شكنجه هاي روحي و جسمي او و سايرين آنقدر منقلبم نكرد كه جملات پر اميدش مرا برآشفت . Description of physical and psychological torture he and others did so Mnqlbm Just fill Amydsh Brashft me.
از روحيه بالاي همبنديان ميگفت . Go Hmbndyan said the spirit. از اينكه آنها را ميزده اند ، خرد و خمير و نالان به اتاق مي انداخته اند و آنجا ، كانوني از مهر و عشق دوستي را بين يكديگر به اشتراك ميگذارده اند . The fact that they have Myzdh, pulp and weepy and have thrown the room, where the focal between October and love each other have subscribed Mygzardh. ميگفت هيچ كدام را نميشناختم روز اول اما امروز همه آنها را برادران تني خود ميدانم . None Nmyshnakhtm said the first day but today all of them I know his brothers ton. با هم گپ ميزديم . Chat with Myzdym. ساعتها رخوت زندان را با هم و به اميد ميگذرانديم . Hours paralysis in prison together and hope Mygzrandym. از وقتي كه ديگر حصارهاي امنيتي سست شد ، پس از حدود 20 روز اول ، ديگر محيط زندان آن ترس و بيم اول را نداشت . When the security of the other shaped to loose after about 20 days, to the prison environment, fear not the first. ديگر به بازجويان با ديده حقارت نگاه ميكرديم . Seen with other interrogators would've been looking at humility. آنها را زبونتر از سوسكهايي ميديدم كه گاهي شبها از زير در به اتاق مي سريدند . Zbvntr Svsk·hayy them from uncertainty that sometimes at night under the Srydnd room. ترس مال همان چند روز اول بود . Fear of mine was the first few days. بعد از آن كنك كه ميخورديم ، سوژه خنده بعدش ميشد در خفاي خودمان . After which kicked Knk, subjects were then laugh at ourselves Khfay. همه چيز سريع به خاطره تبديل ميشد و مسخره . Everything was fast and fun to become memories.
ميگفت زندانيان عمومي را هم در بعضي ساعات هواخوري ميديدم و اخبار بيرون ، روحمان را جلا ميداد . The general said the prisoners in some news hours and uncertainty Fresh air out, my soul would polish. همه ايستاده اند . All are standing. همه ايستاده اند . All are standing. همه ايستاده اند . All are standing. موسوي و كروبي و سايرين هم ايستاده اند و مقاوم . Moussaoui Karroubi, and others are standing and time-resistant. همين اخبار ، باورمان را تقويت ميكرد . The news, destroyed our beliefs strengthen your journey. برخي از زندان بانان هم همدردي ميكردند و محبت . Some peacekeepers prison time their sympathy and kindness. مشخص بود كه خون است دلشان از وضع ما . Was clear that hearts blood of our situation. به چشم خودش گريه هق و هق يكي از كارمندان زندانباني اوين را ديده بود . His eyes and crying Hq Hq staff of Evin prison guards had seen.
پرسيدم چه ميخواهي بكني ؟ Bkny what you asked? نميخواهي سفري بروي تا آب و هوايي عوض كني ؟ Not want to leave trip to climate change am? نميخواهي قدري دور شوي از اين جريانات ؟ Not want so walk away from this incident? و دوست داشتم به حرفم گوش كند كه خانواده اش مرا مسئول اندختن اين زنگوله برگردنش كرده بودند . Gonna come right back and loved to listen to my charge that his family had run the bell Brgrdnsh.
سرش را بالا آورد . Brought her up. در چشمانم خيره شد . In my eyes stared. اما اينبار نه سكوت كرد و نه در گلو بغضي داشت . This time, not silence, but he was not in the throat Bghzy.
كجا بروم ؟ Where to go? بچه ها هنوز آنجا هستند . Children are still there. بايد به خيابان برويم در اين ماه . Should go to the streets this month. بايد خيابانها را مال خود كنيم . We should own the streets. بچه ها هنوز آنجا هستند . Children are still there. سفر بروم ؟ Trip go? استراحت كنم ؟ I rest? نه ، 22 خرداد بايد به خيابان برويم . No, June 22 should go to the streets. همه مان . All identifying information. بايد بمانيم . Should stay. بايد كف خيابان بنشينيم تا به خواسته برسيم . Pavement should be asked to sit down to reach. بايد مقاومت كنيم . We must resist. بچه ها هنوز آنجا هستند . Children are still there. بايد به جاي آنها هم برويم . Instead they should go together. بايد . Be. . . . .
ديگر نميترسد او . Other Nmytrsd him. از هيچ چيز نميترسد . Nmytrsd nothing. ديگر باور دارد كه هيچ چيز آنقدر سخت نيست كه ارزش سكوت را داشته باشد . To believe that nothing is so difficult is that the value of silence. وقتي از حقير بودن بازجوهايش صحبت ميكرد ، آنقدر گفت كه دلم براي آنها سوخت . When Bazjvhaysh spoke of being humble, so I said that fuel for them. آنقدر بزنند ، آنقدر بيرحم نشان دهند خودشان را ، آنقدر كثيف و پست و ملعون باشند ، و بعد يك جوان 24 ساله ، آنها را با همه هاله كثيفي كه بر خود ساخته اند ، اينگونه حقير ببيند . Throw enough, ruthless enough to show themselves, so dirty and be damned post, and then a young 24 years old, with all their dirty halo that are made, to see such humble. سوسكي كه از زير در سلول سر ميخورد . Beetle that eats the head of the cell below.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر