جمعه


آدينه، 29 آبان ماه 1388 برابر با 2009 Friday 20 November
ندای من، من برای توست که ایستاده ‌ام
ندایم، من برای توست که ایستاده‌ام. آرام بخواب که روزی فریاد آزادیخواهی‌مان، تمام کوچه‌های این شهر را پر می‌کند...
کمیته گزارشگران حقوق بشر- سوز بادهای زمستانی تا مغز استخوان هم که بنشیند، باز اینجا مادرانی هر هفته با یک زیرانداز می‌آیند و ساعت‌ها کنار مزار فرزندانشان می‌نشینند و با آن‌ها درد و دل می‌کنند. این مادران، هنوز باور ندارند آنچه را که گذشت. همین چند ماه پیش، قبل از برگزاری انتخابات، این بچه‌ها، جوانانی بودند که مادرها برای آینده‌شان هزار امید و آرزو داشتند. اما حالا، آن‌ها زیر خروارها خاک خوابیده‌اند. تنها به جرم اعتراض.
مادر ندا آقاسلطان، به رسم هر هفته‌اش، روی زیراندازش کنار قبر ندا نشسته است. مردم گروه گروه می‌آیند. فاتحه‌ای می‌خوانند. نفرینی می‌کنند و برای او طلب صبر می‌کنند. این مادر که حالا در گذر این چند ماه، زیر بار این همه غصه، پیر شده است. پاسخ تک تک افراد را می‌دهد و حضورشان را تنها دلیل زنده بودن و نفس کشیدنش می‌داند. و دفتری را که حاوی درد و دل‌های مردم برای نداست، هرازچندگاهی به برخی از حاضران می دهد، تا برای ندا بنویسند.:" ندا، ندا، ندا.. زبانم بند آمده است.. حالا کنار توام"
. نوشته را که می‌خواند، باز با صدای بلند گریه سر می‌دهد و می‌گوید:" ندای من، پس چرا زبان من هنوز بند نیامده؟.. پس چرا هنوز می‌توانم فریاد بزنم.؟
" ندایم، روزی که رفتی، من پشت دیوارهای بلند اوین، در تنهایی سلول انفرادیم، گوشم را به ندای " الله اکبر" مردم سپرده بودم. ندایم، من برای توست که ایستاده‌ام. آرام بخواب که روزی فریاد آزادیخواهی‌مان، تمام کوچه‌های این شهر را پر می‌کند."
باز مادر ندا می‌خواند و باز اشک می‌ریزد. این زن که در روز 13 آبان چند ساعتی را بازداشت بوده است، می‌گوید:" در همان چند ساعتی که در سلول بازداشت‌گاه تنها بودم، برای سختی‌هایی که زندانیان کشیده‌اند، گریه می‌کردم و می‌گفتم: ندای من یک لحظه، یک گلوله خورد و رفت. اما شما چه کشیدید در آن‌جا. این همه روز.
او هرازچندگاهی آرام می‌شود و باز دوباره برای دخترش مرثیه‌سرایی می‌کند. و می‌گوید:" از من خواستند که مرگ ندا به گروه‌های دیگر نسبت دهم. اما من هرگز چنین کاری نخواهم کرد." و بعد اضافه می‌کند:" یادتان باشد، اگر روزی حرفی بر خلاف حرفهای امروزم از من شنیدید، آن‌ها را به میل خود بر زبان نیاورده‌ام."
مادران شهدای دیگر هم بر مزار ندا می‌آیند و با مادرش همدردی می‌کنند. زن پیری خود را مادر بابک واحدی، معرفی می‌کند که فرزندش در خیابان در تیرماه کشته شده است. نام او برای کسی آشنا نیست. و وقتی می‌پرسیم، چرا کسی نامش را نمی‌داند. چرا به جایی اسمش را نگفته‌اید. می‌گوید:" تهدیدمان کردند، خانم". فرزند این زن در قطعه دیگری به خاک سپرده شده است. او می‌گوید که هر هفته به بهشت زهرا می‌آیم. اول سر قبر بابکم می‌روم و بعد می‌آیم پیش ندا.
در قطعه 257 افراد زیادی هستند که در جریان اعتراضات پس از انتخابات به دست نیروهای امنیتی کشته شده‌اند.
مزار سهراب اعرابی و اشکان سهرابی هم با گل پوشیده شده است. خانواده‌های آنان، پیش از آمدن ما رفته‌اند. این‌جا می‌توانی افراد زیادی را ببینی که هر یک به نوعی در جریان این اعتراضات، هزینه داده‌اند. پسری که از شاهدان زندان کهریزک است و 5 روز جهنمی را در آن‌جا گذرانده است. او حالا هر پنجشنبه بر مزار محسن روح الامینی حاضر می‌شود و فاتحه‌ای می‌خواند.
زمان بازگشت که می‌رسد، هنوز مردم با شاخه‌های گل، بر مزار ندا حاضر می‌شوند. دختری، موبایلش را روی قبر گذاشته و سرود " سر اومد زمستون" را پخش می‌کند. می‌گوید:" به خاطر اینکه امروز می‌خواستم اینجا بیایم، این سرود را آوردم." و بعد به مادر ندا می‌گوید:" ما همه ندا هستیم، حالا تو صدها هزار دختر به نام ندا داری."
عزم به بازگشت می‌کنیم. زیر لب می‌گویی:" ندای من، من برای توست که ایستاده‌ام

هیچ نظری موجود نیست: