جمعه

نامه ای کوتاه شده از زندان رجائی شهر
نامه ای از "ایرانتانامو"
رقیب زندان "گوانتانامو"


در تاریخ 16 مرداد 1387 روزنامه ها و رسانه های جمعی کشور مبادرت به انتشار قسمت هایی از مصاحبه هفتگی سخنگوی قوه قضائیه با رسانه ها نمودند که صراحتا تاکید بر رعایت حقوق بشری در مراجع و محاکم قضائی و زندان های ایران کرده و از سازمانهای حقوق بشری دعوت نموده است تا از زندانهای ایران بازدید بعمل آورده و از نزدیک شاهد باشند که چگونه زندانیان در وضعیتی مطلوب و انسانی بسر می برند.

اینجانبان مصطفی علوی جدایی نویسنده و پژوهشگر زندانی  و ارژنک داودی که ماه های متمادی و طولانی که در سخت ترین و بدترین شرایط در سلولهای بندهای امنیتی مختلف همچون 209، 2 الف ،240 و ... نگهداری و اکنون نیز حدود 9 ماه است که بر خلاف تمام موازین انسانی  و حقوق بشری و قوانین بین المللی و حتی قوانین داخلی ایران و بدون داشتن کمترین امکانات رفاهی، بهداشتی  و حتی تامین جانی به زندان مخوف فوق امنیتی رجائی شهر که مسئولانش آن را عجاب شهر نام نهاده اند تبعید و در حال حاضر سلول 9، سالن 18، بند 6 (به عبارتی بهتر دخمه 9 ، نقد 18 ، سیاه چال 6) این زندان که گویا نمونه بارز از زندانهای قرون وسطائی بوده و در قرن حاضر مصداق بارز از گوانتانامو است و شاید نام برازنده تر از این ایران تانامو را برای آن نباشد، در میان کثیری از زندانیان شرور و خطرناک (قاتل، سارق مسلح، آدام ربا، متجاوز و ...) نگهداری و بسر می بریم و حتی از حقوق اولیه که یک بیمار برخوردار است محروم و کتبا و رسما طبق دستور معاونین دادستان تهران ( حسن زارع دهنوی معروف به قاضی حداد و محمود سالارکیا) اعلام می دارند و تنها در حالت مرگ به مراکز درمانی خارج از زندان اعزام گردم، از اینکه سخنگوی قوه قضائیه بدین صراحت واقعیات تلخ جاری و روزمره زندان های ایران را کتمان و به قلب حقایق نیز می پردازد، نمی داند :« الملک و یبقی معی الکفر و لایبغی معی ظلم»

آیا سخنگوی قوه قضائیه شکایات بیشماری  را که مرتبا از عملکرد دستگاهای مرتبط با آن قوه و به ویژه از آن دادسراها و بی دادگاهها و بطور اخص از زندانها به مراجع مربوطه ارسال می گردد را به بوته فراموشی سپرده اند و نمی داند که چه ستم ها بر زندانیان بی پناه و خانواده ها درمانده و بی پناه بر آنان روا می گردد؟

اینک پس از سالها جلوگیری و ممانعت از بازدید سازمانهای حقوق بشری از زندانهای ایران قوه قضائیه از این ارگان ها دعوت به بازدید از زندانها و محاکمه نموده است. ما نیز به نوبه خود نه تنها از این بازدید  استقبال که شدیدا خواستار آن بوده و از این سازمان ها می خواهیم که بطور ویژه از بندهای امنیتی و زندان رجائی شهر و نیز بند محل نگهداری  اینجانب و آقای ارژنک داودی بازدید و از وضعیت ما مطلع و فریاد دادخواهی مان را به گوش جهانیان برسانند، تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. ما نه تنها خواستار این بازدید که خواهان شرکت نمایندگان سازمان های فوق در جلسات تحقیق و بازجوئی بندهای امنیتی و نحوه عمل کرد دادسراها و دادگاهها ی، به ویژه در شعب ویژه امنیتی، دادسرا و بی دادگاههای انقلاب هستیم، هر چند از پیش میدانیم چنین امکانی هیچگاه فراهم نخواهد شد و دادگاههای فرمایشی احکام از پیش صادر شده توسط مراجع امنیتی کما کان صادر و رو به رشد خواهند بود.

دکتر مصطفی علوی

زندانی سیاسی بند 6 زندان رجائی شهر کرج

19 شهریور 1387

به سازمانهای زیر ارسال گردید:

کمیساریای عالی حقوق بشر خانم لوئیز آربور

کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا

سازمان عفو بین الملل

25  شهریور 1387
حمله امنیتی به یک خانه
دستگیری 12 روزنامه نگار
و فعال ملی آذربایجان در تهران


ماموران امنیتی در تهران، با حمله به یک مراسم افطاری، 18 زن و مرد و کودک را که گفته می شود در ارتباط با فرهنگ و زبان آذربایجانی فعالیت داشته اند بازداشت کردند. این بازداشت چهارشنبه 20 شهریور صورت گرفت و تاکنون 6 تن از زنان و کودکان آزاد شده اند، اما بنابر گزارش فعالان حقوق بشر، بقیه بازداشت شدگان به بند 209 زندان اوین منتقل شده اند.

نه فعالین حقوق بشر و نه مقامات امنیتی و حکومتی،هیچکدام روشن نساخته اند که فعالیت و یا گرایش های سیاسی بازداشت شدگان چه بوده و دلیل این بازداشت را نیز اعلام نکرده اند.

تنها اطلاعی که فعالان حقوق بشر در این بار منتشر کرده اند اینست که بازداشت شدگان روزنامه نگار وفعالین حقوق بشر در آذربایجان بوده اند.

خانه ای که در آن این عده دستگیر شده اند متعلق به "صیاد محمدیان" است و مشخص نیست که این افراد اگر در زمینه حقوق بشر در آذربایجان فعال بوده اند، چرا در تهران بوده اند و به چه دلیل در تهران دستگیر شده اند؟

اسامی برخی از بازداشت شدگان را فعالان حقوق بشر به شرح زیر اعلام کرده اند:

علیرضا صرافی(مدیر مسئول ماهنامه توقیف شده دیلماج وعضوNGOشورای ملی صلح)،

اکبر آزاد (نویسنده مجله وارلیق)،

حسن راشدی(نویسنده مجله وارلیق(،

سعید محمدی موغانلی (روزنامه نگار و شاعر و سردبیر مجله ادبی یاشماق)،

حسن رحیمی بیات (فعال حقوق بشرآذربایجان)

حسین حیدری (مدیر مسئول نشریه دانشجویی اولوس)،

عباس نعیمی (فعال مدنی - عضو N.G.O "اورین" شهرستان خوی)،

مهدی نعیمی (شاعر ومدرس زبان ترکی در دانشگاهها)،

محمد عباسپور(فعال سابق دانشجویی)،

شهباز ابراهیم نژاد،

یوسف هشیار

صیاد محمدیان

این عده جزو کسانی اند که در بازداشت بسر می برند و به بند 209 اوین منتقل شده اند

عدالت و قضاوت اسلامی
در پیچ و تاب پرونده قتل دکتر زهرا بنی یعقوب
خون به ناحق ریخته
 در بازداشتگاه همدان


یازده ماه پس از مرگ مشکوک دکتر زهرا بنی یعقوب در بازداشتگاه ستاد امر به معروف و نهی از منکر همدان، قاضی یکی از شعبه های دادسرای کارکنان دولت مستقر درتهران ، از خانواده بنی یعقوب خواسته تا یک پزشک متخصص مغز و اعصاب را به عنوان ناظر برای شرکت درکمسیون پزشکی بررسی کننده این پرونده معرفی کنند.

قاضی به خانواده بنی یعقوب 10 روز فرصت داد تا یک پزشک را برای شرکت در این کمیسیون پزشکی معرفی کنند. فرصت تعیین شده بامخالفت پدر زهرا روبروشد . او ضمن اعتراض به فرصت کمی که دادگاه برای معرفی یک پزشک مغز و اعصاب به او داده گفت : " چطور شما برای آوردن پرونده از همدان به تهران چهار ماه وقت را تلف کردید، اما حالا به بهانه داشتن عجله در رسیدگی به پرونده، ما را تحت فشار قرار می دهید؟

زهرا بنی یعقوب، پزشک 27 ساله، که در حال انجام داوطلبانه طرح خدمات پزشکی در یکی از روستاهای دور افتاده کشور بود، روز جمعه بیستم مهرماه سال گذشته ساعت 10 صبح در محوطه پارک همدان به همراه نامزد خود توسط ماموران ستاد امر به معروف به دلیل نامشخص بودن وضعیت تاهل بازداشت و به ستاد منکرات منتقل شد. دو روز بعد مأموران بازداشتگاه اعلام کردند که زهرا خود را در راهروی ‏طبقه دوم بازداشتگاه با استفاده از پارچه پلاکارد تبلیغاتی حلق آویز کرده و جان باخته است.‏ اما خانواده زهرا با اعتقاد به اینکه فرزندشان کشته شده است از مسوولان ستاد امر به معروف همدان شکایت کرده اند.

پدر زهرا در گفت و گو با خبرنگار کانون زنان ایرانی از مشکلات و سختی هایی که برای پیدان کردن یک پزشک معتمد داشت سخن گفت :

"به بیش از 10 پزشک برای معرفی آنها به کمیسیون پزشکی مراجعه کردیم . اما همه آنها ضمن اظهار همدردی از پذیرش این مسولیت خوداری کردند. این پزشکان، پذیرش این خواسته را اقدامی خطرناک می دانستند که می تواند به قول خودشان موجب پائین آوردن تابلو آنها و تعطیلی مطب شان شود. با این همه و در نهایت یک جراح مغز، به شرط مخفی ماندن هویتش، حاضر به پذیرش این درخواست خانواده دکتر زهرا شده است.

بر اساس گفته خانواده زهرا، آنها در زمان خاکسپاری دخترشان شاهد خونریزی از بینی و گوش او بودند.(شبیه آنچه درباره جسد زهرا کاظمی عکاس خبرنگار بین المللی گفته می شود و در پرونده اش ثبت است). چیزی که به نظر پزشکان می تواند نشانه ضربه مغزی باشد. قرار است کمیسیون پزشکی بنا به خواست دادگاه و خانواده دکتر زهرا این مورد را بررسی کند. این کارشناسان در ادامه بررسی های خود قرار است دیداری هم با بازپرس همدانی پرونده دکتر زهرا داشته باشند و از او بازجویی به عمل آورند. این بازپرس در اوایل تیرماه امسال قرار منع تعقیب برای تمامی متهمان و دست اندرکارانی را که در مدت 48 ساعتبازداشت دکتر زهرا ، با او در ارتباط بودند ، صادر کرد .

از سوی دیگر با شکایت و در خواست شیرین عبادی و عبدالفتاح سلطانی و با تائید دادگاه، قرار است گروهی از کارشناسان جنایی اداره آگاهی برای بررسی دقیق تر موضوع به محلی که یک سال پیش مرگ دکتر زهرا در آنجا به طرز مشکوکی اتفاق افتاد اعزام شوند. بر اساس گفته های تیموکلای دکتر زهرا بنی یعقوب عکس های گرفته شده نشان می دهد پارچه ای که ادعا می شود زهرا با آن خودکشی کرده به حدی کوتاه است که امکان چنین اقدامی را از سوی او غیر ممکن کرده است . بنا براین آنها مشکوک به وارد شدن ضربه مغزی به او هستند. موردی که پس از یک سال و با کشمکش زیاد در دادگاهی در همدان و تهران هنوز روشن نشده است.(نقل از سایت کانون زنان ایران)


20  شهریور 1387
نامه سرگشاده خانواده 8 دانشجوی بازداشتی آذربایجان
خطاب به ریاست قوه قضائیه
لطفا دستور بفرمائید، لااقل
پس از شکنجه درمانشان کنند!



خانواده‌های 8 دانشجوی بازداشت شده‌ دانشگاه های آذربایجان، بویژه دانشگاه تبریز نامه ای خطاب به ریاست قوه‌ قضائیه نوشتند. دراین نامه آمده است:

«امضاء کنندگان این نامه، خانواده‌های دانشجویان در بند دانشگاههای آذربایجان هستند که به نحوه دستگیری، بازداشت و فشارهای روحی و جسمی وارده به عزیزانمان اعتراض داشته و مراتب شکایت خود را از نهادهای امنیتی و قضائی به جنابعالی به عنوان بالاترین مقام قضائی معروض می‌داریم.

فرزندان ما در ماههای تیر و مرداد سال جاری، از سوی مأموران امنیتی دستگیر شده و بدون تفهیم اتهام در بازداشتگاههای ادارة اطلاعات و در سلولهای انفرادی تحت شدیدترین فشارهای روحی و جسمی مورد بازجویی شبانه‌روزی قرار دارند.

فرزندان ما از ابتدائی ترین حقوق انسانی به عنوان یک فرد متهم، از قبیل اجازة ملاقات با خانواده، ملاقات با وکیل، حق مطالعه، هواخوری و ... برخوردار نبوده و هر دو هفته یک بار آن هم به مدت کوتاه چند دقیقه‌ای و صرفاً در حد احوالپرسی با خانواده خود تماس تلفنی داشته‌اند.

این در حالی که در خصوص وضعیت جسمانی و روحی عزیزانمان اخبار نگران کننده‌ای در حال انتشار است. این اخبار بطور مستقیم خانواده‌ها را دچار دلهره شده‌اند.

انتظار داریم قرار بازداشت موقت به قراری خفیف‌تر تبدیل شود و اجازة ملاقات با خانواده و وکیل برای عزیزانمان فراهم شود و همچنین در اسرع وقت، آن عده که مورد ضرب و جرح قرار گرفته‌اند به مراکز درمانی معرفی و منتقل شوند.

1- خانواده دانشجوی حقوق دانشگاه تبریز (فراز زهتاب)

2- خانواده دانشجوی حقوق دانشگاه تبریز (آیدین خواجه ای)

3- خانواده دانشجوی ارشد مکانیک دانشگاه تبریز (سجاد رادمهر)

4- خانواده دانشجوی ارشد مکانیک دانشگاه تبریز (منصور امینیان)

5- خانواده دانشجوی مهندسی برق  دانشگاه تبریز (امیر مردانی)

6- خانواده دانشجوی رشته جغرافیا دانشگاه تبریز (مقصود عهدی)

7- خانواده فعال سابق دانشجویی و افسر وظیفه (داریوش حاتمی)

8- خانواده دانشجوی دانشگاه مالک اشتر اصفهان (مجید ماکویی زاد)

روزی 6 زن و مرد
در ایران به قتل می رسند!

جانشین فرمانده "ناجا" نیز، روی دیگر سکه ای را که رئیس پلیس آگاهی کهکیلویه و بویر احمد رو کرد دیروز در تهران و در ارتباط با قتل وجنایت در کشور فاش کرد.(خبر مربوط به کهکیلویه را در همین شماره می خوانید)

او که سرتیپ "حسین ذوالفقاری" نام دارد در یک مصاحبه خبری اعتراف کرد که ظرفیت عصبی مردم به نقطه ای رسیده و خشونت چنان در بطن جامعه رسوخ یافته که با عصبانیت های لحظه ای نیز بیم وقوع قتل وجود دارد. او گفت:

50 درصد قتل های کشور بدون انگیزه قبلی است و بیشتر به علت عصبانیت های لحظه ای رخ می دهد.

26 درصد قتل ها با سلاح گرم (شلیک گلوله)، 40 درصد وسیله سلاحسرد (چاقو، قمه و دشنه)، 10 درصد بر اثر خفه کردن انجام می شود.

در سالی که در آن هستیم، از جمع به قتل رسیدگان 26 درصد زن و 47 درصد مرد بوده اند. 48 درصد قتل ها در استان های فارس، خوزستان، تهران، تهران بزرگ، سیستان و بلوچستان، اصفهان بوقوع پیوسته است.ایلام با 6/6 درصد بالاترین آمار قتل را دارد. روزانه بطور متوسط 6 نفر در ایران بقتل می رسند.

سرتیپ ذوالفقاری در پایان مصاحبه خود یک آمار قابل توجه دیگری هم ارائه داد. بموجب این آمار: از ابتدای ماه رمضان تاکنون 6 هزار نفر بعنوان روزه خوار علنی و  در ملاء عام  از پلیس تذکر گرفته اند. البته او نگفت که این آمار مربوط به تهران تهران است و یا کل کشور؟

16  شهریور 1387  

حمله ضد شورش
به خانواده های زندانیان سیاسی

شماری از  خانواده زندانیان و فعالان سیاسی – مدنی سنندج با تجمع در برابر دادگستری استان جمع شدند. شماری دیگر از خانواده ها در خیابان های اطراف دادگستری اجتماع کردند. نیروهای ویژه به گروه دوم حمله کردند و مانع از پیوستن آنها به گروه اول در برابر دادگستری سنندج شدند. گفته می شود درجریان این حمله نزدیک به 30 بازداشت شده اند. این حادثه روی 4 شنبه گذشته در سنندج روی داده است.

نامه امیرانتظام به دبیرکل سازمان ملل
بجای تحریم و حمله
ازآزادی و حقوق بشر
 درایران دفاع کنید!


عباس امیرانتظام، نامه ای را که 22 تیرماه گذشته، خطاب به دبیرکل سازمان ملل تهیه و تدوین کرده اخیرا روی وبلاگ خود قرار داده و از همه مردم ایران و احزاب و سازمان های سیاسی خواهان بیان نظر دراین باره شده است. وی در نامه خود، خطر جنگ را در ادامه سیاست اتمی حاکمیت بسیار محتمل دیده و درعین حال جهان و مجامع بین المللی را فراخوانده که به جای تحریم ایران و حمله به آن، حاکمیت را برای رعایت کنوانسیون های بین المللی حقوق بشر و آزادی ها تحت فشار قرار دهند. امیرانتظام در نامه خود تصریح می کند که حاکمیت کنونی، در ادامه سیاست جنگی خود، بسته های پیشنهادی مربوط به مذاکرات اتمی را نخواهد پذیرفت و از آنجا که حیات خود را در گرو بحران سازی می بینید و ارزشی برای جان انسان قائل نیست، نه تنها مردم ایران را می خواهد دم توپ بدهد، برای از جنگ و کشتار در منطقه و جهان نیز پرهیزی ندارد. او می نویسد که با تمام عواقبی که چنین نامه ای – از جمله بازگشت به زندان و مرگ- می تواند دربر داشته باشد، آن را منتشر می کند.

 
 
 
 

 

عالیجناب آقای بان کی مون.

دبیرکل محترم سازمان ملل متحد

به عنوان قدیمی ترین زندانی سیاسی – عقیدتی در نظام جمهوری اسلامی که بیش از 29 سال از عمر خود را به جرم دفاع از حاکمیت ملی و استقرار دموکراسی در ایران در سیاهچالهای رژیم سپری کرده و الان نیز برای درمان بیماریهایی که منشأ آنها اقامت طولانی در زندان، سوء رفتار و سوء تغذیه و محرومیت از بهداشت می باشد در مرخصی استعلاجی بسر می برم و در شرایطی که افزایش تنش بین ایران و جامعه جهانی و بحران هسته ای، خطر یک جنگ دیگر در منطقه را به شدت جدی نموده است.

با احساس مسؤلیت نسبت به سرنوشت تک تک هموطنانم و با علم به میزان بالای حساسیت رژیم به اقدامات و فعالیت های خودم، بنام دفاع از حق حیات و آزادی ملت ایران و بنام پاسداری از صلح پایدار در ایران و منطقه بحران زده خاورمیانه به شما متوسل شده و از طریق و با واسطه شما جامعه جهانی و وجدان های بیدار بشری و نهادهای مدنی صلح طلب و طرفداران حقوق بشر در سراسر جهان را مخاطب قرار می دهم:

عالیجناب، خطر جنگ آنقدر جدی و فوری است که جز با بسیج تمامی امکانات جامعه جهانی در پشتیبانی از جنبش مدنی و مسالمت آمیز مردم ایران قادر به جلوگیری از آن نخواهیم بود.

گزینه هایی که در حال حاضر روی میز اعضای دائم شورای امنیت و رهبران سیاسی جهان قراردارد، حاصلی جز آسیب رسانی بیشتر به موجودیت مادی و معنوی ملت ایران ندارد. توضیح اینکه تشدید تحریم ها حتی به صورت هوشمندانه درد و رنج مردم ایران را بخاطر ایجاد محدودیت در حوزه های اقتصادی و تقویت باندهای قاچاق کالای دولتی و افزایش رانت خواری و تورم و بیکاری و ایجاد محدودیت در تهیه کالا و مایحتاج عمومی بتدریج و گام به گام ملت ایران را در گورهای دسته جمعی دفن خواهد نمود.

از طرف دیگر رژیم در مقابل فشارهای خارجی، اعمال فشارهای سیاسی و اجتماعی را بر فعالین سیاسی، مدنی و حقوق بشری افزایش داده و به بهانه مقابله با دشمن خارجی، فعالیت و حرکت های اعتراضی و آزادیخواهانه ملت ایران را غیر قابل تحمل اعلام خواهد کرد و با استفاده از فضای امنیتی، سرکوب و اختناق را به حداکثر رسانده و در فضای گورستانی، کل مردم ایران را به گروگان خواهد گرفت.

از این رو به نظر می رسد که مسؤلین نظام نه تنها تحریم های بین‌المللی، از جنس آنچه تا کنون اعمال شده را تهدیدی بر موجودیت خود ندانسته، بلکه از وجود چنین تحریم هایی استقبال نیز می کند. چرا که به آنها فرصت می دهد تا با اعلام شرایط جنگی، با مخالفان خود تسویه حساب نمایند. به همین ترتیب تهدید توسل به زور علاوه بر اینکه هزینه های غیر قابل جبرانی را بر مردم ایران تحمیل می کند، دست نظام جمهوری اسلامی ایران را در سرکوب بیشتر و تداوم سیاستهای غیر مسؤلانه و ماجراجویانه در کلیه عرصه هایی که امنیت مردم ایران و جامعه جهانی را به خطر می اندازد باز می گذارد.

پس اگر، نه جنگ و نه تحریم نمی تواند موجب تغییر رفتار نظام جمهوری اسلامی در پرهیز از ماجراجویی و تطبیق خود با الزامات صلح و امنیت بین المللی گردد، تنها گزینه ممکن، کمک به مردم ایران در مدیریت بحران و خروج از بن بست فعلی می باشد. به نظر من، رژیم جمهوری اسلامی تعلیق در برابر تعلیق و بسته پیشنهادی 5+1 را نخواهد پذیرفت چرا که این نظام به اکسیژن بحران برای تداوم حیات سیاسی خود نیاز دارد. از این رو پرونده هسته ای فرصت خوبی برای مسؤلین نظام فراهم آورده تا با تشدید بحران، اکسیژن لازم را برای حیات خود فراهم کنند.

اگر در ریشه ها و منشأ بحران تعقل و تعمق کنیم به راحتی در خواهیم یافت که بحران هسته ای ریشه در سیاست ها و برنامه های کلان نظام جمهوری اسلامی ایران دارد.

ساختار این حکومت به صورتی طراحی شده است که تولید بحران برای مردم ایران و منطقه و جامعه جهانی از عملکرد های متعارف آن می باشد، چراکه این حکومت به آزادی، دموکراسی، صلح و حق تعیین سرنوشت ملت خود هیچ اعتقادی ندارد و به همین دلیل هیچ نگرانی و دغدغه ای در مقابل مشکلات اقتصادی، امنیت روانی و مادی آن ها ندارد. و به راحتی حاضر است کل مردم ایران را قربانی ماجراجویی خود کند. حکومتی که با مردم خود چنین رفتار می کند طبیعی است که برای اعمال خشونت و تهدید حق حیات مردم جهان از اعمال هیچ خشونتی اباییندارد.

عالیجناب، مردم ایران که قربانی سیاست های ماجراجویانه، جاه طلبانه،خودسرانه، خشونت بار، جنگ طلبانه و غیر انسانی این نظام هستند در صف مقدم مبارزه برای تغییر رفتار این نظام قرار دارند. از این رو شایسته است که جنابعالی با استفاده از تمام ظرفیت ها و امکانات سازمان تحت مدیریت خود، مردم ایران را در مبارزه برای حق تعیین سرنوشت و استقرار آزادی و دموکراسی یاری دهید. مسؤلیت شما در دفاع از صلح، امنیت بین المللی و حق حیات و آزادی مردم ایران و جهان بسیار سنگین است.

تاریخ در مقابل اقدامات شجاعانه و مسؤلانه شما سر تعظیم فرود خواهد آورد و در مقابل در خصوص عدم تحرک و مسؤلیت گریزی شما بی رحمانه قضاوت خواهد کرد . شاید کمک به مردم ایران در این شرایط کار دشواری باشد ولی هزینه این امر هرچه که باشد از هزینه جنگ و تشدید بحران و ناامنی در منطقه و جهان کمتر است.

به عنوان مصداق اعتماد سازی در پرونده هسته ای و برای اینکه امکان کنترل و نظارت واقعی بر فعالیت های هسته ای ایران ممکن باشد از جمهوری اسلامی بخواهید که تمامی کنوانسیون های پایه ای حقوق بشر،کنوانسیون های منع شکنجه، کنوانسیون الغاء کلیه اشکال تبعیض از زنان، و اساسنامه دیوان بین المللی کیفری را پذیرفته و به آن عمل کند.  و جامعه جهانی نیز با تمام امکانات بر عملکرد نظام در رعایت حقوق بشر، و منجمله میثاق حقوق مدنی و سیاسی، و پروتکل های اختیاری آن نظارت کند.

بازگرداندن مجدد اینجانب به زندان، ممکن است مرگ مرا در پی داشته باشد. من این هزینه سنگین را در مقابل نجات مردم ایران از خطر جنگ و فقر و سرکوب و قحطی، فلاکت و کشتار دسته جمعی، فرار مغزها و نابودی فرهنگی با خاطری آسوده و خیالی راحت می پذیرم.

اینجانب مایل هستم جزییات طرح و پیشنهاد خود را با نمایندگان و کارشناسان مورد اعتماد جنابعالی به بحث بگذارم.

22 تیر1387

گروه های جدید
قتل های محفلی، برای دفع
افراد مانع ظهورامام زمان
 
 
 


در سه سال گذشته، پدیده هائی در ایران ظهور کرده و یا رشد یافته که هیچ رسانه ای در باره آن چیزی نمی نویسد و یا نمی گوید. حتی وقتی حکم اعدام برای این و آن صادر می شود، تنها اشاره ای کلی به یک قتل می کنند، بی آنکه بگویند و بنویسند ماجرا چه بوده است.

اخیرا حکم اعدام جوانی بنام جعفر زمانی صادر شده است. این جوان با اغفال گروه های امام زمانی یکی از اعضای اطلاعات سپاه پاسداران را به قتل رسانده است.

این گروهها با رسوخ در خانواده ها و با ایجاد روابط عاطفی با آنها به مرور پسر و دختر های جوان را شستشوی مغزی داده و از این طریق در شبکه ای که مانند قتلهای زنجیره ای کار می کند آنان را به بهانه اینکه فلان افراد مانع ظهور امام زمان هستند و حکم قتلشان از سوی خود آقا در خواب فلان شخص آمده، ترغیب به قتل می کنند. جعفر زمانی یکی از همین فریب خوردگان  و قربانیان است که دستگاه قضائی بجای گرفتن گریبان سازماندهنگان این گروه ها، گریبان قربانیان آن را می گیرد.

این گروهها در حال حاضر در مدارس، هیات و جلسات مذهبی با جذب جوانان مستعد برای عضویت، آنها را شناسایی کرده و در جلسات مختلط شبه مذهبی که زنان و مردان مشترکا در آن حضور دارند آموزش میدهند و در شبکه های تیمی قرار می دهند.

جعفر یکی از همین جوانان است که در 20 سالگی با هدف و انگیزه پاک کردن زمین از وجود یکی از همان مزاحمین ظهور امام زمان در شهرک شهید محلاتی تهران، یک سپاهی  را که به ادعای همسرش- که با خواهر جعفر دوست بوده- فرد زنا کاری بوده، به قتل رسانده و سپس چند زن از همان گروه جسد وی را آتش زده اند.

آیت الله بیات:
احمدی نژاد و دولت او، 
تهدید و خطر بزرگی برای ایران اند


آیت الله بیات، نایب رئیس مجلس سوم و عضو رهبری مدرسین و محققین حوزه علمیه قم که تشکلی مربوط به روحانیون روشنفکراست، با "فایننشنال تایمز" درباره نقش دولت احمدی نژاد در بحرانی که گریبان جمهوری اسلامی را گرفته مصاحبه ای بی پرده کرده است. او که یکی از روحانیون جسور در بیان نظرات اصلاحی خود است دراین مصاحبه می‌گوید: قانون اساسی در دولت احمدی نژاد زیر پا گذاشته شد. آزادی هائی که مردم برای آن انقلاب کردند محدود و سرکوب شد و در عوض نقش سپاه پاسداران در دولت و حکومت افزایش یافت. راه این افزایش نقش را شخص احمدی نژاد هموار کرد و این درست خلاف قانون اساسی و توصیه های آیت الله خمینی است. من این دولت و سیاست های آن را تهدید و خطری بزرگ می بینم.

آیت الله بیات که خود منصوب آیت الله خمینی برای مجلس بازنگری قانون اساسی بود و معلوم نیست در آن مجلس منتقد "ولایت مطلقه فقیه" بوده و یا موافق آن؛ در ادامه همین مصاحبه می گوید:

من از طرفداران اصلاحات می خواهم تا با یکدیگر متحد شوند و در انتخابات آینده ریاست جمهوری، سکان ریاست جمهوری را از دست احمدی نژاد بیرون بیآورند.


1 شهریور 1387

از 79 تا 87
از زندان تا مهاجرت
17 ساله بودم، 25 ساله شدم
کیانوش سنجری



کیانوش سنجری وبلاگ‌نویس و عضو کانون وبلاگ نویسان ایران، که 9 بار بازداشت و 6 بار زندانی شده بود، پس از خروج از کشور، اخیرا در پاسخ به چند سئوال، مطالبی را درباره بازداشت های خود و جنبش دانشجوئی گفته است که  در وبلاگ "گذار" منتشر شده است.

او از جمله گفته است:

اولین بار در سال 1379، در تجمعی که در سالگرد وقایع کوی دانشگاه، در برابر در اصلی دانشگاه تهران برگزار شد بازداشت شدم. 17 سالم بود. دانش آموز سال سوم هنرستان بودم. ظاهرا شرکت در آن تجمع دلیل اصلی دستگیری‌ام بود. انگیزه‌ی مردمی که در آن تجمع حضور داشتند گرامی داشتن دانشجویان آسیب دیده‌ی کوی دانشگاه در سال پیش از آن، و اعتراض به تداوم بازداشت دانشجویان بود. چند تا از دوستان من، که از فعالین دانشجویی بودند، در زندان به‌سر می‌بردند. پیش از دستگیری، چند تا بچه بسیجی با مشت به سر و صورتم کوبیدند و باید بگویم خوشبختانه پلیس بازداشتم کرد، که اگر نمی کرد سر و صورتم داغان می‌شد!

آن زمان تصوری از زندانی شدن و شرایط زندان، چشم بند، سیلی، مشت و لگد، فحش‌های رکیک و از همه بدتر، «سلول انفرادی» نداشتم. خیلی سخت بود. اول در بازداشتگاه پلیس زندانی بودم و بعد منتقل شدم به سلول انفرادی 240 در زندان اوین. یک متر و نیم در دو متر و نیم. غروب‌ها بغض می‌کردم. نفسم بند می‌آمد، احساس خفگی می‌کردم.

 صدای گریه‌ی دخترها می‌پیچید توی راهرو. بعد از چند هفته منتقل شدیم به بازداشتگاه توحید، همان زندان «کمیته‌ی مشترک ضد خرابکاری» رژیم پیشین. در حیاط دایره‌وار ‌نشستیم روی زمین. چشم بند داشتم. صدای آه و ناله کسی که انگار زیر شکنجه بود، شنیده می‌شد. جسم و روانم پر بود از وحشت. طوری برنامه‌ریزی شده بود که هر لحظه احساس می‌کردم نوبت بعدی برای شکنجه شدن برای من است.

بار اول شب بود که آزاد شدم. دختر‌ها و پسرها توی پیاده‌روها قدم می‌زدند، زندگی جریان داشت، دوست داشتم به آدم‌ها نگاه بکنم و در رفتارشان کنجکاو شوم. با سلول انفرادی، من را از جریان زندگی جدا کرده بودند. در آن سلول زمان انگار ایستاده بود.

من در سال 79، 80، 82، 83، 84 و 85 بازجویی شدم و نوع رفتارها و بازجویی‌ها متفاوت بود. رفتار بازجوها و شیوه‌ی بازجویی‌ها در بازداشتگاه 59 سپاه با بازداشتگاه 209 وزارت اطلاعات هم متفاوت بود. در سال 1380 که مسئله‌ی دستگاه امنیتی موازی مطرح بود، من 3 ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه زندانی بودم. بازجوها از سازمان اطلاعات سپاه پاسداران بودند و سعی می‌کردند با فحاشی و تخریب شخصیت و طرح پرسش در مورد مسایل خصوصی و خانوادگی من را مرعوب کنند. یک بار سید مجید پورسیف و حسن حداد (حسن زارع دهنوی) که در آن زمان منشی و قاضی شعبه 26 دادگاه انقلاب بودند، به بازداشتگاه 209 آمدند و در حیاط بازداشتگاه به من فحاشی کردند.

 در یک نوبت در تابستان سال 83،(دوران خاتمی) که همراه شش نفر دیگر از دوستانم در تجمع آرام مقابل دفتر سازمان ملل بازداشت شده و در بازداشتگاه 209 زندانی بودم، جلسات بازجویی محترمانه و بدون فحاشی برگزار شد و پس از چند روز اجازه دادند که چشم‌بند را بردارم و رو به بازجو بنشینم.  

بار آخر، در سال 85،(آغاز کار احمدی نژاد) در اوین جلسه‌ی بازجویی، بازجو که فقط صدایش را می‌شنیدم، پیش از آن‌که حرفی بزند و سر صحبت را باز کند در کمتر از یک دقیقه هفت هشت تا سیلی محکم به صورتم زد و بعد بازجویی را با این جمله آغاز کرد: چه حرف بزنی و چه نزنی تو یکی از اعدامی‌های این پرونده خواهی بود.

در بازداشتگاه 59، بازجو فردی غیراخلاقی و از لمپن‌ترین لایه‌های جامعه بود که زبان استدلالش چیزی بیش از فحش و ناسزا نبود.

 چه احساسی نسبت به سلول انفرادی داشتی؟

در 9 ماه سلول انفرادی، زمان‌هایی بود که موریانه‌ی تنهایی روح و روانم را می‌جوید و مرا به ته می‌رساند. در این حالت زندانی مهیا است در دست بازجو برای مرعوب و منکوب شدن وپذیرفتن اتهامات کذایی. معمولا بازجو‌ها از این خلاء برای به دام انداختن طعمه‌های خود در تور پرونده سازی‌های از پیش طراحی شده سود می‌جویند.

در بازداشتگاه 209 سلول تقریبا یک متر و نیم در دو متر بود. پنجره رو به هوای آزاد نبود. یک لامپ شبانه روز روشن بود. دیوارهای سلول تن و روان‌ام را احاطه می‌کرد. احساس می‌کردم سلول خالی از هوا است و دیوارها به تنم چسبیده است. گلویم فشرده می‌شد. قدم می‌زدم. سه قدم به جلو سه قدم به عقب. این کار را ساعت‌ها ادامه می‌دادم. پس از چند روز، آن خلاء – یعنی سلول انفرادی- می‌شود خانه‌ی کوچک تو. یک بار 111 روز پشت سر هم در خلاء شماره63  در بازداشتگاه 209 زندانی بودم. دیوارهای خلاء‌ام را هر روز با دقت وارسی می‌کردم برای پیدا کردن یک پدیده‌ی تازه؛ مثلا یک سوراخ یا برآمدگی، یا یک یادگاری که خدا می‌داند چندین سال قبل بر روی دیوار کنده شده بود. با خود می‌اندیشیدم که چند تا زندانی سیاسی پیش از اعدام شدن در آن سلول زندانی بوده‌اند؟

 سلول انفرادی یک شکنجه‌ی سفید است. نرم است. شاید به جسم زخمی وارد نکند، اما روح را مجروح می‌کند. بی‌خبری از خانواده، نداشتن تماس با انسانی دیگر، و شاید روزهای متمادی حرف نزدن با کسی؛ اگر بازجو به سراغ آدم نیاید. چشم فقط می‌تواند فاصله یک متر دورتر را ببیند و نه بیشتر. پس باید با قوه‌ی تخیل به دورترها نگریست. قوه‌ی تخیلم در سلول انفرادی بارور می‌شد. معمولا به یک نقطه از دیوار چشم می‌دوختم و با قوه‌ی تخیل به بیرون از زندان می‌رفتم. مثلا تصور می‌کردم خانواده‌ام در وضعیتی مساعد به‌سر می‌برند؛ اما وقتی در جلسه‌ی بازجویی می‌گفتند مادرت راهی بیمارستان شده، همه‌ی تصوراتم را واژگون شده می‌دیدیم!

در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه، دو تا پتو، یک سطل پلاستیکی، یک حوله‌ی کوچک، یک سفره‌ی نان و یک «کفش دوزک» که روزی از روزها در بیرون از سلول رهایش کردم. در سلول انفرادی بازداشتگاه 209، سه تا پتوی رنگ و رو رفته که بوی گند می‌داد، تکه‌ای پلاستیک برای نان، قاشق وظرف غذا. در سلول انفرادی بند 2 الف (بازداشتگاه 320 سپاه در زندان اوین)، فقط سه تا پتو.

در سلول انفرادی بازداشتگاه 240 در زندان اوین، دو تا پتو که شاید از ده‌ها سال قبل کف سلول پهن بوده، قاشق و ظرف غذا، بوی مشمئز کننده‌ی توالت فرنگی درون سلول و شپش که از سر و کولم بالا می‌رفت!

پس از آزاد شدن از زندان با سپردن وثیقه، وزارت اطلاعات به من هشدار داده بود که حق ندارم وبلاگم را به روز کنم!

از بازگشت هفتم یا هشتم به زندان خسته بودم. یک جور احساس ناتوانی در تحمل رنج زندان. شاید آن هفت هشت بار بازداشت و 2 سال زندان که 9 ماه‌اش درون سلول انفرادی و زیر فشارهای جسمی و روحی گذشت، فرسوده‌ام کرده بود. چندین صفحه درباره‌ی شرایط بار آخری که در بازداشتگاه209  زندانی بودم و شکنجه‌های آن نوشته بودم؛ اما پس از هشدار وزارت اطلاعات خودم را از منتشر کردنش ناتوان احساس می‌کردم. پس یک راه این بود که سکوت پیشه کنم و منتظر بمانم ببینم چه بلای تازه‌ای می‌خواهند برسرم بیاورند و راه دیگرش خروج از کشور بود.

خودم را به مرز شهر بانه رساندم و در تاریکی نیمه‌ شب، غیرقانونی از مرز رد شدم و رسیدم به کردستان عراق و پس از 7 ماه انتظار، با کمک سازمان عفو بین‌الملل، با انتخاب خودشان به کشور نروژ پناهنده شدم